بین این همه ضمیر فقط "او" کافیست

الیا هستم متولد 72 و همسرم سعید متولد 66. پنجم بهمن سال 92 عقد کردیم و 9 بهمن سال 94 قراره عروسیمون باشه .حرفها و دلنوشته هامو که به هیچکس نمیتونم بگم اینجا می نویسم

بین این همه ضمیر فقط "او" کافیست

الیا هستم متولد 72 و همسرم سعید متولد 66. پنجم بهمن سال 92 عقد کردیم و 9 بهمن سال 94 قراره عروسیمون باشه .حرفها و دلنوشته هامو که به هیچکس نمیتونم بگم اینجا می نویسم

پاگشا

سلام

صبحتون بخیر، هوای قم شدیدا سرد شده ، را سته میگن پدیده ال نینو در راهه؟ هر چه پیش آید خوش آید

راستش این روز ها خیلی تنبل شدم ، شاید م بخاطر باشگاه هستش که کلی انرژیم گرفته میشه، 3 ماه به عروسیه هنوز یخچال و تی و ی مبل و ناهار خوری و سرویس خواب نخریدیم ، استرس خیلی زیادی دارم ، اما از اونجایی که با نگرانی چیزی درست نمیشه و من هم هر وقت نتایج کارها رو واگذار کردم بهترین اتفاق  ها افتاد ، پس رها می کنمشون و میزارم خدا خودش کارها رو درست کنه ، شدیدا تو رژیمم ، صبح هها عسل دارچین شبا فقط سادلاد یه ها هم  یغذای خیلی کم  می خورم ، بلکه این چربی های باوفا دست از سر ما بردارن و برن  تو لباس عروس خوشگل بشم ، پریشب پاگشای جاریم  بو د ، برادر شوهر بزرگم  هنوز ازدواج نکرده بود که ما ازدواج کردیم ، من 3 تا برادر شوهر دارم و یک خواهر شوهر ، سعید پسر کوچیکه اس ، و سطی هم ازدواج کرده و جدا شده و 2 تا  فرزند داره که خانواده همسرم  ازشون نگداری می کنند یک پسر چهر ساله و یک پسر 7 ساله ، و برادر شوهر بزرگه هم که یک ماهه تقریبا قبل محرم و صفر عقد کردن  و جاری هم اونطور که  همسرم میگفت یه ازدواج ناموفق داشته اما برادر شوهرم مجرد بوده،پریشب دعوت بودیم خونه مادر عروس، چند تا از فامیلاشونو اورده بودن  کمک ، سفره شون قشنگ بود و چیزی کم نداشت:

زرشک پلو با مرغ، فسنجان ، سالاد ماکارانی ، سالاد کاهو ، ته چین مرغ ، ژله ، ترشی آلوچه و البالو و بامیه ، دوغ و نوشابه و دلستر

مادر خانم برادرشوهرم زیاد رابطه خوبی باهاش نداره ، وقتی رفتیم و نشستیم همگی میوه رو اورد و گذاشت روس میز وسط و گفت آقا فلانی ( اسم برادر شوهرم) پاشو میوه رو پخش کن، برادر شوهرم سرخ شد مادر شوهر و خواهر شوهر به من نگاه کردن و چشماشون داشت میزد بیرون از حدقه ، این در حالی بود که عروسشو ن و خواهر شو دوماد اولشونو پسر مجردشون بی کار نشسته بودن ، برادر شوهر من تو خونه خودشون سلطنت میکنه همه دست به سینه اش هستن اما اون شب....... ههههه

کادو هم فقط یه پلیور بش داده بودن

دیگهشام خوردیمو چون دوشنبه شب بود و 90 داشت همسرم گفت من با کسی قراردارم و ساعت 10 از خونشون اومدیم بیرون و یکم غیبت کردیمو رسیدیم خونه ، هر شب میرم بیرون و کلی لباس تو خونه ای و بیرونی برای خودمو همسرم میخرم برای خرید عروسی، بازم هرچی میخرم یه چی کمه، خدایا خودت کمکمون کن، همسرم این روزها در گیره یه جابجایی شغلی داره که فکر کنم شک خدا برامون خوب باشه ،

ببخشید قروقاطی نوشتم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.